محکوم به زندگی

محکوم به زندگی

مرد تنهای شب
محکوم به زندگی

محکوم به زندگی

مرد تنهای شب

مادرم

در خیالم بود روز تولدت به تو بگویم بهار من از امروز شروع میشود چون تو معنی نو شدن و زندگیِ دوباره میدهی .
در خیالم بود روز تولدت با لباس آبی با آهنگِ گل آفتابگردون هر روز به انتظار دیدن لبخندت بخندیم . در خیالم بود روز تولدت قهوه مورد علاقه تو رو بنوشم در خیالم بود روز تولدت بیشتر بغلت کنم آخه من همیشه خودم را کنار تو و تو را کنار خودم میدیدم. میخواستم نامه هایم به تو راکتاب کنم تادرحافظه ی تاریخی بماند ،که تو همان مصداق عشق در کتابها شوی

فیروزه
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

مرد تنهای شب

مادرم

بدی ِ کسی رو فراموش نمی کنم.. نه این که انتقام جویی باشم.. نه هرگز! فقط نمی خوام دوباره به غلط چنین مهره ی سوخته ای رو آدم حساب کنم

نمیشود که شوی یک دمی فراموشم
تویی که شهد لبت با ترانه مینوشم
برای از تو نوشتن همیشه کم دارم
برای از تو سرودن همیشه میکوشم
تو شهد آب حیاتی که بی تو می میرم
تو سکر جام شرابی که با تو میجوشم
حکایت من و خواجه تفَال و غزلست
همو که داد ز غصه ،نجاتمان ،دوشم
همیشه طفل دبستان خط لب ها شم
همیشه آرش عشق کمان ابروشـم
عجب مدار پلنگی به چنگ ،آهو داشت
عجیب این که پلنگی به چنگ آهوشم
همیشه در دل خود جاودانه می سوزم
اگر چو آتش زرتشت سرد و خاموشم
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هـنوز پـیرهنم را نشـسته می پوشم

ادامه نوشته

یأس

ناامیدی

می گویند روزی شیطان تصمیم گرفت که از کار خود دست بکشد، بنابراین اعلام کرد که می خواهد ابزارش را به قیمتی مناسب به فروش بگذارد. پس وسایل کارش را به نمایش گذاشت که شامل خودپرستی، نفرت، ترس، خشم، حسادت، شهوت، قدرت طلبی و غیره می شد.

اما یکی از این ابزار، بسیار کهنه و کار کرده به نظر می رسید و شیطان حاضر نبود که آن را به قیمت ارزان بفروشد. کسی از او پرسید : این وسیله گران قیمت چیست؟ شیطان گفت:این نومیدی و افسردگی ست.
پرسیدند : چرا این همه گران است؟
شیطان گفت : زیرا این وسیله برای من بیش از این ابزار دیگر مؤثر بوده است. هرگاه سایر وسایلم بی اثر می شوند، تنها با این وسیله می توانم قلب انسان ها را بگشایم و کارم را انجام دهم. اگر بتوانم کسی را وادارم که احساس ناامیدی، یأس، دلسردی، مطرود بودن و تنهایی کند، می توانم هرچه که می خواهم با او بکنم. من این وسیله را روی همه ی انسان ها امتحان کرده ام و به همین دلیل این همه کهنه است.

ادامه نوشته

مشکلات

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما

الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! و ثابت کنیم که از یک الاغ کمتر نیستیم

ادامه نوشته

واقعی

خدایا به آنان ڪـه ادعاے عاشقی تو را دارند بیاموز ڪـه بزرگترین گناه
شکستن دل آدمیان است !

دیشب با خدا دعوایم شد
با هم قهر کردیم
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد
رفتم گوشه ای نشستم
چند قطره اشک ریختم
و خوابم برد…
صبح که بیدار شدم
مادرم گفت:
نمیدانی از دیشب تا صبح
چه بارانی می آمد…

در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد.

ادامه نوشته